مادر شهید مزاری

مصاحبه با مادر شهید مزاری

متن مصاحبه نشریه هاجر با مادر شهید مزاری در سال ۱۳۷۴ خورشیدی.

خبرنگار: ببخشید مادر! لطفاٌ به‌عنوان اولین سؤال برای ما و خوانندگان عزیز از دوران کودکی رهبر شهیدمان بگوئید.

مادر: بسم‌الله الرحمن الرحیم البته الان درست به‌خاطر نمی‌آورم تمام آن چیزها را برایتان بگویم فقط آنچه را که یاد دارم به شما می‌گویم، شهید عبدالعلی مزاری فرزند من است که سه تا از بچه‌هایم بنام‌های حاج غلام نبی که بزرگ‌تر از عبدالعلی بود و سلطانعلی برادر کوچکشان و خدیجه خواهرش در طول جهاد ۱۴ سالهٔ کشور ما شهید شدند و عبدالعلی چهارمین شهید از فرزندانم و پنجمین شهید خانواده است؛ چون پدرش هم به دست منافقین به درجهٔ رفیع شهادت نائل شده است. شهید عبدالعلی هنوز سن زیادی نداشت که پدرش او را نزد کربلائی عبدالاحمد برای یادگیری قرآن می‌فرستاد که بعد از یادگیری قرآن و سن مناسب او را به مدرسه فرستاد تا درس بخواند. به درس و مدرسه علاقه داشت طوری که شب‌ها را تا صبح به یادگیری درسش می‌گذراند و در روشنائی مهتاب بالای پشت‌بام کتاب را به دست می‌گرفت و درس می‌خواند. از همان دوران کودکی به دنیا دل بندگی نداشت و دنبال غذای خوب نبود. وقتی‌که از مدرسه می‌آمد بدون اینکه چیزی بگوید دو تا نان را در میان دستمالی می‌بست و به‌طرف باغ برای آبیاری و کمک به پدر و برادر می‌رفت. او کسی نبود که دیگران را آزار و اذیت کند. هیچ‌وقت مرا ناراحت نمی‌کرد با اینکه کودکی بیش نبود.

خبرنگار: ما الان شاهد هستیم که استاد فقط یک دختر ۴ساله دارند. چرا شما زودتر از اینها به ایشان پیشنهاد ازدواج نکردید؟

مادر: ما خیلی به او اصرار کردیم مخصوصاً پدرش بعد از ترخیص عبدالعلی از عسکری خیلی گفت والی او خودش قبول نمی‌کرد و همیشه جوابش یک لبخند بود و اینکه می‌گفت تا افغانستان پیروز نشده من زن نمی‌گیرم؛ چون من هیچ‌وقت در خانه نیستم و نمی‌خواهم یک سیاه‌سر بیچاره را اسیر خود کنم. من نمی‌توانم که بنشینم و کار کنم و نیازهای یک همسر را برآورده کنم.

خبرنگار: احساس شما که اکنون همسر شهید و مادر ۴ شهید هستید چیست؟

مادر: چون خوشحالی هر پدر و مادری خوشحالی فرزندانشان می‌باشد و من هم که می‌دانم، فرزندانم و همسرم به آرزویشان که همان شهادت بود رسیده‌اند و خوشحال هستم. خوب آنها همه مال خدا بودند و خدا آنها را برد و من راضی به رضای خدا هستم. من که از بی‌بی زینب و حضرت زهرا زیاد نیستم هر ۴ فرزندم و همسرم را برای‌خدا قربانی کردم ان‌شاءالله که خدا قبول کند و آنها روز قیامت مرا شفاعت کنند.

(مادر رهبر درحالی‌که اشک‌هایش را از ما نهان می‌کرد رو به‌سوی آسمان کرد و آهی کشید. دست‌هایش می‌لرزید و با همان دستان لرزان با گوشهٔ دستمالش مرواریدهای دیدگان را پاک کرد و به‌طرف عکس رهبر نگاه کرد و گفت: «فرزندم کاش تو مرا دفن می‌کردی و در عزایم می‌نشستی» البته بسیار آهسته می‌گفت تا کسی متوجه نشود. چون وضعیت جسمی و روحی ایشان را مساعد ندیدیم فقط یک سؤال دیگر مطرح نمودیم و گفتگویمان را خاتمه دادیم.)

خبرنگار: مادر! توقع شما به‌عنوان مادر رهبر شهیدمان از مردم و مسئولین حزب وحدت اسلامی چیست؟

مادر: من از مسئولین و مردم می‌خواهم که راه و روش رهبرشان را ادامه دهند و نگذارند که خون به‌ناحق ریخته‌اش پایمال شود. البته مردم و مسئولین خودشان صاحب‌اختیار هستند و بهتر می‌دانند که چه کنند و چه نکنند؛ ولی من خودم حسابم را با طالبان و قاتلین فرزند مظلومم نزد امام‌زمان و جد امام خمینی صاف می‌کنم.

(در این حال مادر استاد شروع به گریستن می‌کند و یا حسین یا حسین می‌گوید، جمع خانه هم طاقت نمی‌آورند و همگی بر مظلومیت بزرگ رهبرشان اشک می‌ریزند و به یاد مظلومی سرور شهیدان حسین بن علی می‌گریند. و ما هم با تشکر مجدد از مادر پیر و فرسودهٔ رهبر بزرگوارمان منزلشان را ترک می‌گوییم و با دلی پر از درد و اندوه که در فراق رهبر چنین شده است، با خود و خدایمان پیمان می‌بندیم که قلم را به‌عنوان یا اسلحه بر زمین نگذاریم و بدین‌طریق با دشمنان اسلام و رهبرمان به مبارزه‌ای بزرگ برخیزیم ان‌شاءالله.)

منبع : ___. (۱۳۷۴). مصاحبه با مادر شهید عبدالعلی مزاری، هاجر، شماره دوم، سال اول، صفحه ۱-۸: نشریهٔ کمیسیون زنان حزب وحدت اسلامی افغانستان سنبله (شهریور) ۱۳۷۴ خورشیدی